این کاشکی را بکاری در می‌آید

نمی‌دانم همه‌ی عروس‌ها جهیزیه‌شان را چه‌قدر دوست دارند؛ من اما هنوز هم جهیزیه‌ام را دوست دارم.
به کم و زیاد جهیزیه هم کار ندارم‌.
جهیزیه‌ام را دوست دارم چون حاصل دست‌رنج آقاجان بود و نشانِ درایت و سلیقه و هنر شهربانو.
دلم به ترموکوپل اجاق گازم گرم بود.
ترموکوپلی که به وقت، فعال می‌شد و جریان گاز را قطع می‌کرد.
مثلن وقتی که شعله‌ی زیر کتری‌ زیاد بود و سر می‌رفت، قبل از این‌که من به آشپزخانه برسم ترموکوپل راهِ خروج گاز را می‌بست.

گاهی که اشکی بی‌وقت سرریز می‌شود، فکر می‌کنم “کاش چشم بشر هم ترموکوپل داشت؛ این‌طور که به وقت حضور در برابر کسی که محرم اشک‌هایت نیست، راهِ اشک بسته شود.”

از تصور این‌که اگر شهربانو بود و ای‌کاش مرا می‌شنید، لبخند می‌زنم؛ حتمن با تبسم می‌گفت: دخترجان، خدا فضول نمی‌خواهد.
راست هم می‌گفت.
کسی چه می‌داند؛ شاید اگر سدی بود برابر اشک، آن‌وقت قلب‌های زیادی، به وقت غم، یک تپش را جا می‌انداختند و تمام.
پس نظریه‌ی ترموکوپل هیچ.

کنتور که نمی‌اندازند؛ بگذار ای‌کاش دیگری بگویم.
کاش میان آدم‌ها قانونی باشد به این مضمون که وقتی تاب کسی تمام می‌شود پیش روی دیگری و  اشک‌هایش سر می‌روند، آن دیگری هر اندازه دور و غریبه، مَحرم آن اشک‌ها باشد و برای همیشه مَحرم آن دقایق بماند.
بدون نیاز به سفارش، اشکِ یکی و هم‌دلی دیگری بشود پیمان محرمیت و رازداری میان آن دو.
چشمی بگرید، دلی به غم‌خواری بلرزد و بعد تمام.
این ای‌کاش که دیگر فضولی به کار خدا نیست؛ هست؟
یک ای‌کاش ساده‌ی ممکن است.
هووم؟ نظرت؟
۱۴۰۲/۱۲/۱۷ شهربانو

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *